تو برایم بمانی کافیست...

دیروز که زیرسیگاری پدرم را جمع کردم...

نمیدانستم که چند تا از آن سیگار ها را از دست کارهای احمقانه من کشیده است

پدرم مرا ببخش...

دیگر خرج دانشگاه نمیخواهم

نمی روم...

تو برایم بمانی کافیست

بمان و سیگار نکش

همیشه
در سختی ها به خودم میگفتم : این نیز بگذرد ...
هنوز هم میگویم !
اما .... حال میدانم ؛
آنچه میگذرد عمرِ من است ،
نه سختی ها ... !!!

کاش بفهمند که تو هم می فهمی !

آنگاه که بی صدا می گذری از همه چیز، می فهمی

آنگاه که از بغض و کینه می گذری ، می فهمی

آن دم که دل و لبت سکوت می کنند، باز می فهمی

دارم می رسم به آنجا که نفهمیدن فهمیدن هایم..

دیگر مهم نباشد . . .

اما کاش در این عبور

چنگت نزنند . . .

به استخوان می رسد گاهی این زخمها

وسوسه ات میکند کسی

تو هم ناخن در آوری

و یاد بگیری خراش دادن را....

در جهنم دنیا گرفتارم

تنها دلخوشی ام به این است که

شب ها ...

زیر پای مادرم می خوابم.

وحید عمرانی 

کانـــدیدا، رأی آورد...

تابـــلو، نقاش را ثروتمند کرد...

شــــعرِ شاعر، به چند زبان ترجمه شد...

کـــارگردان، جایزه ها را درو کرد...

و هنوز سر همان چهار راه واکس می زند...؛

کـــــــــودکی که همیشه بهترین "ســــــوژه" است...